من در کوچه باغ کتاب...

دنیاییست ها، دنیای کتاب!

من در کوچه باغ کتاب...

دنیاییست ها، دنیای کتاب!

من در کوچه باغ کتاب...

"به گمانم یکی از بدترین
و پر خسارت ترین تنبلی ها،
تنبلی در مطالعه ی کتاب است..."
.
.
.
آقا اجازه؟!
به گمان ما هم همین طور!

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نادر ابراهیمی» ثبت شده است

۰۶
اسفند

نادر ابراهیمی جزء انگشت شمار نویسندگانی است که برای من، هم آثارش دوست داشتنی­ اند و هم شخصیتش.
نثر کاملاً متفاوتی از دیگر نویسندگان معاصر دارد، بسیار خوب می‌تواند فضای سوررئالیستی را به تصویر بکشد و تو را با این فضا به آرامی همراه کند، کاری که از عهده بسیاری بر نمی­ آید.
هنر نویسنده، آن است که داستانی را خوب و پر کشش آغاز کند، به همان خوبی ادامه دهد و به­ جا و پخته به پایان برساند و ابراهیمی در نوشته‌هایش به خوبی از عهده این مهم بر می­ آید.

«مردی در تبعید ابدی» داستان زندگی "ملامحمد صدرای شیرازی" است به قلم و روایت «نادر ابراهیمی». هرچند که زندگی­نامه‌ها معمولاً کتاب‌های خواندنی‌ای به شمار نمی­ روند، ولی وقتی نویسنده ابراهیمی باشد و داستان، زندگی صدرالمتالهین، همه چیز متفاوت می­ شود.

داستان از کودکی محمد و با شیرین زبانی‌های یک کودک غیر معمول و فهمیده آغاز می­ شود.

شب بیدار ماندن‌های محمد خردسال و کلنجار رفتن با پدر، برای خواندن درس، دل­ گرفتگی‌های صدرای جوان از تنگ‌نظری‌های مردم زمانه و حتی بزرگان شهر، هجرتش از شیراز به اصفهان، رسیدن به آرزوی دیرینه­ اش و راه­یابی به مجلس درس شیخ­ بهایی و میرفندرسکی و ملامحمد استرآبادی، رفتن به دربار شاه عباس صفوی، مجادله‌هایش با فلاسفه، تبعید به ناکجا آباد و پناه بردن به روستایی به نام کَهک و… رویدادهایی از زندگی این فیلسوف بزرگ است در قالب داستانی زیبا، روان و شیوا.

موضوع دیگری که کتاب را خواندنی­ تر می­ کند، گریز از رعایت ترتیب زمانی در بیان اتفاقات و رویدادها است.

اگر در جرگه علاقه‌مندان به فلسفه­ اید، قطعاً این کتاب، زندگی­نامهٔ جذابی خواهد بود از روزگار مردی که فلاسفه و بزرگانی چون شیخ­ بهایی، میرفندرسکی و ملا محمد استرآبادی او را در تاریخ فلسفه بی­ نظیر دانسته­ اند.

تمام مدتی که در کتاب غرقه بودم، آرزو می­ کردم ای­ کاش همان چند قسمت دست و پا شکسته، از سریال ملاصدرا را ندیده بودم تا مرغ خیال با فراغ بال می توانست پرواز کند تا هرجایی که نویسنده اجازه می­ دهد.

«مردی در تبعید ابدی»، همچون دیگر آثار تاریخی ابراهیمی، تاریخِ صرف نیست. تاریخیِ خواندنی و نوشیدنی است، با طعم‌های جان‌دار.
* منبع: خانه کتاب اشاوه

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

* آمده بودم خلاصه در باب این کتاب بنویسم، دیدم این تمام حرف من است؛ از همان سطر اولش هم که:

"نادر ابراهیمی جزء انگشت شمار نویسندگانی است که برای من، هم آثارش دوست داشتنی­ اند و هم شخصیتش...!"

از میان داستان نویسان و ادبی نویسانشان البته...


۰۵
اسفند
_ محمد! سحر که به نماز می ایستی، گهگاه صدایت _ گرچه خوش است _ بیش از اندازه بلند می شود. نمازت را اگر برای خدا می خوانی، بدان که او بی صدا نیز می شنود، و اگر برای همسایگان می خوانی، بدان که از نظر عقلای ایشان، بانگت را هر چه بلند تر کنی، کوته بین تری. عبادت کاریست که انسان در خلوت می کند ، و به زمزمه یا در دل، نه به فریاد...
_ از این که ارشادم می کنی، سپاس می گذرام پدر ؛ اما رخصت بده نکته ای را هم شاگردت به استاد بیاموزد:
سحر که به نماز ایستاده بودی، صدایت را هیچ نشنیدم. نمازت را با صدای بلند بخوان پدر؛ آن قدر بلند که مجاز است و مقبول_ با خلوص اما بلند و خوش آهنگ و دلنشین، تا همسایگان صدایت را بشنوند. اعتقاد، جهان را آباد خواهد کرد. و صدای رسای مرد معتقد، صدای اعتقاد است، نه عربده ی ریا،
و اگر حق بود که جملگی عبادات در خلوت و خاموشی انجام گیرد و به زمزمه یا در دل، اذان را بر بلندای مناره ها نمی گفتند _ با صوتِ بلندِ دلنشین پرطنین _

پدر! آموزگاری دارم که می گوید: " آنگاه که با خداوندِ دو عالم و همه ی عالمیان سخن میگویی، با صدای بلند بگو، و آن گاه که با خدای خویش راز و نیاز می کنی، با چنان صدای بی صدایی بگو که اگر روح می گوید، جسم نشنود. فرق است میان سخن گفتن با خداوند دو عالم و خداوند دل.

۰۵
اسفند

_ محمد! از همه ی حرف هایم که بگذریم، چیزی را قطعا باید که به خاطر بسپری:

هدف دانش، دانش نیست، حضور است و اقدام، پیوستن به خلق و خدمت به مخلوق، نه بریدن از جهان ملموس و محسوس و فرو رفتن در خویش.

سودمندی های حضور را فرو نهادن جرم است محمد، و تو ، از پی هر خواندنی با چشم باز یا بسته، به رویاهای دور می روی؛ فقط به رویاهای دور ، از تو برای خاک و خلق خدا جز لاشه ای نمی ماند...

_ پدر، فرزندان اگر تهی مغز و خطاکار نباشند، به راه خویش می روند_ هر چند از چشمه ی ایمان پیامبران نوشند_ که اگر چنین نبود و فرزندان طریقت پدران را می پذیرفتند و پدران نیز طریق پدران را، و هر نسل به متابعت از نسل پیش قدم بر می داشت، جهان امروز جهان ما قبل تفکر و تعقل و حکمت بود؛ جهان آدمیزادگان بریده از جانِ در جست و جوی ناپخته نان: جهان نخستین گناهان:جهان تمرد از حق و سقوط از پایگاه کروبی...

پدر! انسان در معبر تاریخ، می آید، می رسد، می گذرد. از حرکت ماندگان و پیوسته نشستگان خستگانند و خستگان مرشدان خوبی نیستند. پدران باید همگام فرزندان خویش شوند، و یا فرصت بدهند که فرزنان به راه خود بروند. چاره ای نیست پدر!  چاره ای نیست...!

۰۴
اسفند

 _ خداوندا، راه دو و ما در حکم واحد. بر سر دوراهی می گذاری مان که چه کنیم _ آن گاه که هیچ یک از دو راه را نمی شناسیم و از پایان هیچ کدام خبر نداریم؟ بانوی ینده می گوید که بدِ روزگار، قَدَری مان کرده است و ما را به انکار آن همه اختیار که به ما بخشیدی وا داشته است. خداوندا، مگذار!

چو کردی چراغ مرا نور دار،

از آن، باد مشعل کشان دور دار!

رهی پیشم آور که فرجام کار،

تو خوشنود باشی و ما رستگار...

۰۴
اسفند

_ بانو! زمانی که با زمانه خویش نساختی ، و با مسندنشینان و امربران ایشان کنار نیامدی و آنچه جاهلان می گویند ، جاهلانه بازنگفتی ، لاجرم به تبعید ابدی روح گرفتار خواهی شد _ حتی اگر در کنج منزلی در شهری ساکن باشی_ و اگر بر نپذیرفتن پای فشردی، آواره ات خواهند کرد، یا به زندانت خواهند انداخت و به دارت خواهند کشید...

اگر نساختی ، کنار نیامدی ، نگفتی ، نپذیرفتی، پای فشردی ، آنگاه آواره ای ، اسیری پا بردار و اگر این نبودی ، همان به که نباشی!


_ آقا! من اگر شریک ذره ای از کوه دردهای شما نباشم، چگونه بستانکار سهمی از سر بلندی های شما باشم؟!

۲۰
دی

+ عشق دل مضطرب نمی خواهد، قرار و آرام بگیر، محبوب خوب آذری من! آرام بگیر!

+عشق، یعنی پویش ناب دائمی...به سراغ خستگان روح نمی آید،خسته دل نباش محبوب خوب آذری من...!

+خداوند خدا، پیش از آنکه انسان را بیافریند عشق را آفرید، چرا که می دانست انسان بدون عشق درد روح را ادراک نخواهد کرد و بدون درد روح بخشی از خداوند خدا را در خویشتن خویش نخواهد داشت...

+روز سوم تو به زانو در آمده بودی. عشق رحم ندارد و تو عاشق شده بودی...تو می نشستی کنار آتش و فقط به من نگاه می کردی. من سر فرو افکندم تا نتوانی آن چشمان سیاه سیاه را تصرف کنی...وتو شب روز دوم گریان گفتی: قلبم را که دزدیدی، دست کم نگاهت را ندزد! بگذار در این دریای سیاه  قایق این گیلک آرام پارو زنان بگردد!

+عشق فقط رشد روح می خواهد.این را باری به تو گفته ام...

+بانوی من! بسیاری از نخستین ها توهم است.نخستین روز نخستین ساعت نخستین نگاه نخستین کلمات عاشقانه...

یاد، عین واقعه نیست.تخیل آن است با وهم آن.

یاد فریبمان می دهد.حتی عکس ها راست نمی گویند.حتی عکس ها...

چیزی بیش از یاد، بیش از عکس، بیش از نامه های عاشقانه، بیش از تمام نخستین ها عشق را زنده نگه می دارد: جاری کردن عشق، سیلان دائمی آن، در گذشته ها به دنبال آن لحظه های ناب گشتن آشکارا به معنای ان است که آن لحظه ها اینک وجود ندارند...

 

                                                                                                                        (یک عاشقانه ی آرام _ نادر ابراهیمی )