من در کوچه باغ کتاب...

دنیاییست ها، دنیای کتاب!

من در کوچه باغ کتاب...

دنیاییست ها، دنیای کتاب!

من در کوچه باغ کتاب...

"به گمانم یکی از بدترین
و پر خسارت ترین تنبلی ها،
تنبلی در مطالعه ی کتاب است..."
.
.
.
آقا اجازه؟!
به گمان ما هم همین طور!

------------------------------------------------------------------------------------

--------------------------------------------------------------------------------------
شنیدم که پدر جایی به بهانه ای گفته بود:

"واقعاً خدا مى‌داند من وقتى یادم مى‌آید- و این چیزى است که تقریباً هیچ‌وقت از یادم نمى‌رود- که مردم ما مطالعه کردن را بلد نیستند،
به قلب من فشار مى‌آید!"


این ها را هم حتما بخوانید:
* "من مى‏گویم بایستى جوانان، پیران، مردان، زنان، شهریها، روستاییها و هر کسى که با کتاب مى‏تواند ارتباط برقرار کند، باید کتاب را در جیبش داشته باشد و تا یک جا بیکار نشست - مثل اتوبوس، تاکسى، مطب پزشک، اداره، درِ دکان وقتى که مشترى نیست، در خانه به هنگام اوقات فراغت - کتاب را دربیاورد و بخواند."

* "من جوانان بسیاری را دیده‌ام، حالا افراد مسن که جای خود دارد ‌که حتی مطالعه کتاب رمان را هم میل ندارند! کتاب رمان را یک هفت، هشت، ۱۰ صفحه می‌خوانند و می‌گویند حوصله نداریم درحالی که حاضرند ۲۰ دقیقه یا نیم ساعت بنشینند و تبلیغات تلویزیون را ‌که قبل از شروع فیلم سینمایی پخش می‌شود، ‌تماشا کنند! حاضر نیستند در این ۲۰ دقیقه حتی همان کتاب رمان را بخوانند، حالا نمی‌گوییم کتاب اجتماعی، ‌کتاب سیاسی یا کتاب علمی، این ناشی از چیست؟ ناشی ازعدم اعتیاد به کتاب است. مردم میل به کتابخوانی ندارند، برای این باید فکری بکنید."

*"براى یک ملت، خسارتى بزرگ است که افراد آن، با کتاب سر و کارى نداشته باشند و براى یک فرد، توفیق عظیمى است که با کتاب، مأنوس و همواره در حال بهره‌گیرى از آن یعنى آموختن چیزهاى تازه باشد. "

*"مردم ما، با کتاب، بیش از آنچه که امروز انس دارند باید انس بگیرند. کتابخوانى چیزى است که براى یک ملت، فریضه است؛ واجب و لازم است. مردمى که اهل کتاب خواندن باشند، از لحاظ معلومات و ذکاوت و هوشیارى، تفاوت مى‌کنند با مردمى که با کتاب و مطبوعات انس نداشته باشند."

*"ملت ما مطالعه کردن را اصلاً جزو کارهاى بشرى نمى‌دانند! مثل خوراک و ورزش و دیگر چیزهایى که جزو کارهاى معمول انسان است، مطالعه اصلاً جزو این چیزها نیست! آدم باید عنوان دیگرى داشته باشد- یا باید شب امتحانش باشد؛ یا باید معلم در مدرسه از آدم بخواهد؛ یا باید یک دانشمند باشد؛ یا باید بخواهد در جایى سخنرانى کند- تا موجب شود که مطالعه کند! این چه‌قدر خسارت است!؟ واقعاً خدا مى‌داند من وقتى یادم مى‌آید- و این چیزى است که تقریباً هیچ‌وقت از یادم نمى‌رود- که مردم ما مطالعه کردن را بلد نیستند، به قلب من فشار مى‌آید! از این بابت، ما چقدر داریم هر ساعت خسارت مى‌بینیم!؟ واقعاً این به عهده‌ى چه کسى است؟"


می خوانم به خاطر قلب تو، که دیگر از دست این کودک سر به هوایت به درد نیاید...؛)