من در کوچه باغ کتاب...

دنیاییست ها، دنیای کتاب!

من در کوچه باغ کتاب...

دنیاییست ها، دنیای کتاب!

من در کوچه باغ کتاب...

"به گمانم یکی از بدترین
و پر خسارت ترین تنبلی ها،
تنبلی در مطالعه ی کتاب است..."
.
.
.
آقا اجازه؟!
به گمان ما هم همین طور!

۱۹
دی

داستان از این قرار است که ما یک روز دیدیم دلمان برای  عمرمان و جوانی مان که نمی سوزد،به کنار، این کتاب های زبان بسته اما چه گناهی کرده اند که هر کدامشان را روزی با هزار شور و شوق از مسکن مالوفشان خریداری کرده ایم و  بعضا سال های سال است زندانی این کتابخانه ی فلزی اند و دیدار دست و روی خاک آلودشان شده مایه ی آزار و رنجوری این دل کتاب دوست و اما بی برنامه!

القصه اینچنین مدتی درگیرشان بودیم تا حرف های اینجا بهانه داد دستمان و دیدیم نمی شود نشست و دست روی دست گذاشت، آمدیم و لیستشان کردیم که راحت تر دستمان بیاید چند تایشان را خوانده ایم و چند تا نخوانده ایم و کدام ها ارزش دوباره خوانی دارند و کدام را باید انداخت دور و کدام ها در اولویت خوانش اند و کدام را باید به دوستان هم توصیه کرد و کدام را اگر دستشان دید به زور از دستشان کشید و از هر یک چه قدر یادمان مانده و خلاصه...

قرار است به مرور این کتاب ها از کتابخانه منتقل شوند روی میز و بعد هم داخل چمدان!

قرار است مطالعات پراکنده و گاه گاهی ام تا به امروز، به یاری خداوند  نظم و ترتیبی درست و حسابی بگیرند.

تا جایی که بتوانم سعی می کنم مطالعاتم را با یادداشت برداری همراه کنم، این تنبلی و بد قلقی این دکمه ها اگر بگذارد!

کلید واژه ها و گاهی هم جمله های مهم را با رنگ قرمز مشخص می کنم، صرفا برای راحتی جست و جو در آینده .

تداوم این تصمیم خطیر هم بستگی به میزان تداوم اراده و عزم ما و وقایع ممکن الوقوع و البته لطف خداوند دارد...

باشد که فردای قیامت از شفاعت این کتاب ها هم که بهره مند نشدیم، لعن و نفرینشان لااقل گریبانمان را نگیرد...!

و من الله توفیق...

_ریحان_



* لیست کتاب ها در ادامه ی مطلب*



۱۹
دی

 کتاب های روی میز...

کتاب های توی صف...

در سبد خرید...

در چمدان...

                                             

۲۰
فروردين
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ریحان
۱۹
شهریور

دیشب از آن شب های شبی بود که گرمی حرف های یک " آدم خوب" خواب را بر چشمانم حرام کرد... چه دلتنگ بودم برای شب های تا صبح پای نوشته های یک نفر پلک های خسته را شادمانه باز نگه داشتن...!

امروز صبح که چشمانم را باز کردم، اولین چیزی که از ذهنم گذشت این بود که: نکند یک روز نه چندان دور، کتاب های خوب  این " آدم خوب" تمام شودند و من هنوز ، پیدا نکرده باشم کسی را در این جایگاه که لحن و عمق و خلوص حرفهایش، شبم را جانشین روز کند و حالم را تا این اندازه خوب...

و چه کسی می داند درد دوست داشتن نویسنده ای را که دیگر هیچ وقت کتابی بر کتاب هایش افزوده نخواهد شد!

.

.

.

بعد از "یک عاشقانه ی آرام" و " چهل نامه ی کوتاه..." و " بار دیگر شهری که دوست می داشتم" و " مردی در تبعید ابدی" و " ابن مشغله" ی جناب ابراهیمی...

دیشب جلد دوم زندگینامه ی ایشان، یعنی" ابوالمشاغل" را تمام کردم .

انشاالله به زودی از حرف های خوب این کتاب خواهم نوشت...

۰۶
تیر

گفت و گوی آن روز با ریحانه در رابطه با حد و حصر حضور زنان در جامعه و روابط با مردان، و هم چنین بحث و اختلاف نظر با جناب ه در این مورد، ما را بر آن داشت که اطلاعات فقهی مان را در این زمینه کمی بالاتر ببریم، پیش از هرگونه اظهار نظر شخصی!

این شد که کتاب " نگاه و پوشش"  را در باب : آرایش، گفت و گو و روابط دختر و پسر ، از سری کتاب های پرسش و پاسخ های دانشجو، از بین کتابهایمان کشیدیم بیرون و مطالعه کردیم.

از آنجا که مرجع تقلید اینجانب مقام معظم رهبری می باشند، تعداد کمی از این پرسش و پاسخ ها را در ادامه آورده ام که البته جواب ها هم کامل نوشته نشده و تنها اگر در مرجع تقلید با من مشترکید به کارتان می آید.

مطالعه ی این کتاب به همه توصیه می شود.



۱۸
خرداد

دیشب مجموعه شعر های کوتاه مرتضی دلاوری پاریزی را خواندم،در کتاب "عصرانه های کوه"...

بعضی از آن ها که بیشتر دوستشان داشته ام را نوشته ام در ادامه ی مطلب.

۲۳
ارديبهشت
دیروز در مورخه ی بیست و دوم اردیبهشت، در اولین روز بازگشتم از سفر، کتاب های  "یک روز قشنگ بارانی" امانوئل اشمیت و " ابن مشغله" ی نادر ابراهیمی را به طور کامل، "ابو المشاغل" را تا صفحه ی پنجاه، " قیدار" را تا همان صفحات اول و " حق السکوت" و کتاب های دیگری را هم تورق کردم...دیشب که ساعت از 3 گذشته بود و من دیگر می رفتم که نیمه کاره رها کنم آخرین کتاب  را، برای راحتی وجدان، به خودم قول دادم که امروز به جبران روز گذشته کتاب خوانی را به کلی فراموش کرده و به سابر کارهای مانده بپردازم... حالا از صبح که چشم باز کرده ام همین جا نشسته ام روی تخت و  ملتمسانه به کتاب های تازه واردی که پهن شده اند روی زمین چشم دوخته ام که جان هر که دوست دارید مرا رها کنید و دست بردارید از وسوسه ی این من منتظر یک چشمک و یک اشاره!
باشد که خدا عاقبت ما و کتاب هایمان را دست جمعی به خیر بگرداند...!
بعد تر راجع به خریدهای امسالم از نمایشگاه کتاب و تجربه های خواندنشان می نویسم.
 ومن الله توفیق
۰۶
اسفند

نادر ابراهیمی جزء انگشت شمار نویسندگانی است که برای من، هم آثارش دوست داشتنی­ اند و هم شخصیتش.
نثر کاملاً متفاوتی از دیگر نویسندگان معاصر دارد، بسیار خوب می‌تواند فضای سوررئالیستی را به تصویر بکشد و تو را با این فضا به آرامی همراه کند، کاری که از عهده بسیاری بر نمی­ آید.
هنر نویسنده، آن است که داستانی را خوب و پر کشش آغاز کند، به همان خوبی ادامه دهد و به­ جا و پخته به پایان برساند و ابراهیمی در نوشته‌هایش به خوبی از عهده این مهم بر می­ آید.

«مردی در تبعید ابدی» داستان زندگی "ملامحمد صدرای شیرازی" است به قلم و روایت «نادر ابراهیمی». هرچند که زندگی­نامه‌ها معمولاً کتاب‌های خواندنی‌ای به شمار نمی­ روند، ولی وقتی نویسنده ابراهیمی باشد و داستان، زندگی صدرالمتالهین، همه چیز متفاوت می­ شود.

داستان از کودکی محمد و با شیرین زبانی‌های یک کودک غیر معمول و فهمیده آغاز می­ شود.

شب بیدار ماندن‌های محمد خردسال و کلنجار رفتن با پدر، برای خواندن درس، دل­ گرفتگی‌های صدرای جوان از تنگ‌نظری‌های مردم زمانه و حتی بزرگان شهر، هجرتش از شیراز به اصفهان، رسیدن به آرزوی دیرینه­ اش و راه­یابی به مجلس درس شیخ­ بهایی و میرفندرسکی و ملامحمد استرآبادی، رفتن به دربار شاه عباس صفوی، مجادله‌هایش با فلاسفه، تبعید به ناکجا آباد و پناه بردن به روستایی به نام کَهک و… رویدادهایی از زندگی این فیلسوف بزرگ است در قالب داستانی زیبا، روان و شیوا.

موضوع دیگری که کتاب را خواندنی­ تر می­ کند، گریز از رعایت ترتیب زمانی در بیان اتفاقات و رویدادها است.

اگر در جرگه علاقه‌مندان به فلسفه­ اید، قطعاً این کتاب، زندگی­نامهٔ جذابی خواهد بود از روزگار مردی که فلاسفه و بزرگانی چون شیخ­ بهایی، میرفندرسکی و ملا محمد استرآبادی او را در تاریخ فلسفه بی­ نظیر دانسته­ اند.

تمام مدتی که در کتاب غرقه بودم، آرزو می­ کردم ای­ کاش همان چند قسمت دست و پا شکسته، از سریال ملاصدرا را ندیده بودم تا مرغ خیال با فراغ بال می توانست پرواز کند تا هرجایی که نویسنده اجازه می­ دهد.

«مردی در تبعید ابدی»، همچون دیگر آثار تاریخی ابراهیمی، تاریخِ صرف نیست. تاریخیِ خواندنی و نوشیدنی است، با طعم‌های جان‌دار.
* منبع: خانه کتاب اشاوه

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

* آمده بودم خلاصه در باب این کتاب بنویسم، دیدم این تمام حرف من است؛ از همان سطر اولش هم که:

"نادر ابراهیمی جزء انگشت شمار نویسندگانی است که برای من، هم آثارش دوست داشتنی­ اند و هم شخصیتش...!"

از میان داستان نویسان و ادبی نویسانشان البته...


۰۵
اسفند

ای محمد یگانه‌ی من!

 مومنانه و سرسختانه به سوی آنچه که طالب آنی و از اعماق قلبت معتقدی که حق است برو و بدان که به آن خواهی رسید. با صدای رسا –بی ترس از عواقب خوف انگیزش آنچه را که باور داری حق است بگو و هرگز راه خویش را که آن را درست می دانی به خاطر حفظ جایگاه و احتساب مصالح کج مکن.

ای محمد! آنقدر تند و بدخوی مباش که مردمان گمان برند به جای پرچم داری حق و حقیقت، زخم می زنی و زهر می‌پاشی و زور می‌گویی. بدان که می شود انسان به راه خود برود و در این راه سنگ به سوی آنان که به راه او نمی‌روند نپراند و قلبهایشان را به درد نیاورد

می شود حرفی خلاف آنچه دیگران به غلط می گویند گفت اما آنگونه به ملاطفت و صبوری و افتادگی که دیگران بپذیرند که حرف حرف خود ایشان است – به تعبیری- نه آنکه برانگیخته شوند و به مقابله برخیزند..
ای محمد! آن دانشی که خداوند به تو می بخشد تا در اختیار همگان بگذاری مطلقا متعلق به تو نیست، از آن همگان است و ملک عام و امانت خاص...


۰۵
اسفند
_ محمد! سحر که به نماز می ایستی، گهگاه صدایت _ گرچه خوش است _ بیش از اندازه بلند می شود. نمازت را اگر برای خدا می خوانی، بدان که او بی صدا نیز می شنود، و اگر برای همسایگان می خوانی، بدان که از نظر عقلای ایشان، بانگت را هر چه بلند تر کنی، کوته بین تری. عبادت کاریست که انسان در خلوت می کند ، و به زمزمه یا در دل، نه به فریاد...
_ از این که ارشادم می کنی، سپاس می گذرام پدر ؛ اما رخصت بده نکته ای را هم شاگردت به استاد بیاموزد:
سحر که به نماز ایستاده بودی، صدایت را هیچ نشنیدم. نمازت را با صدای بلند بخوان پدر؛ آن قدر بلند که مجاز است و مقبول_ با خلوص اما بلند و خوش آهنگ و دلنشین، تا همسایگان صدایت را بشنوند. اعتقاد، جهان را آباد خواهد کرد. و صدای رسای مرد معتقد، صدای اعتقاد است، نه عربده ی ریا،
و اگر حق بود که جملگی عبادات در خلوت و خاموشی انجام گیرد و به زمزمه یا در دل، اذان را بر بلندای مناره ها نمی گفتند _ با صوتِ بلندِ دلنشین پرطنین _

پدر! آموزگاری دارم که می گوید: " آنگاه که با خداوندِ دو عالم و همه ی عالمیان سخن میگویی، با صدای بلند بگو، و آن گاه که با خدای خویش راز و نیاز می کنی، با چنان صدای بی صدایی بگو که اگر روح می گوید، جسم نشنود. فرق است میان سخن گفتن با خداوند دو عالم و خداوند دل.

۰۵
اسفند

_ محمد! از همه ی حرف هایم که بگذریم، چیزی را قطعا باید که به خاطر بسپری:

هدف دانش، دانش نیست، حضور است و اقدام، پیوستن به خلق و خدمت به مخلوق، نه بریدن از جهان ملموس و محسوس و فرو رفتن در خویش.

سودمندی های حضور را فرو نهادن جرم است محمد، و تو ، از پی هر خواندنی با چشم باز یا بسته، به رویاهای دور می روی؛ فقط به رویاهای دور ، از تو برای خاک و خلق خدا جز لاشه ای نمی ماند...

_ پدر، فرزندان اگر تهی مغز و خطاکار نباشند، به راه خویش می روند_ هر چند از چشمه ی ایمان پیامبران نوشند_ که اگر چنین نبود و فرزندان طریقت پدران را می پذیرفتند و پدران نیز طریق پدران را، و هر نسل به متابعت از نسل پیش قدم بر می داشت، جهان امروز جهان ما قبل تفکر و تعقل و حکمت بود؛ جهان آدمیزادگان بریده از جانِ در جست و جوی ناپخته نان: جهان نخستین گناهان:جهان تمرد از حق و سقوط از پایگاه کروبی...

پدر! انسان در معبر تاریخ، می آید، می رسد، می گذرد. از حرکت ماندگان و پیوسته نشستگان خستگانند و خستگان مرشدان خوبی نیستند. پدران باید همگام فرزندان خویش شوند، و یا فرصت بدهند که فرزنان به راه خود بروند. چاره ای نیست پدر!  چاره ای نیست...!

۰۴
اسفند

 _ خداوندا، راه دو و ما در حکم واحد. بر سر دوراهی می گذاری مان که چه کنیم _ آن گاه که هیچ یک از دو راه را نمی شناسیم و از پایان هیچ کدام خبر نداریم؟ بانوی ینده می گوید که بدِ روزگار، قَدَری مان کرده است و ما را به انکار آن همه اختیار که به ما بخشیدی وا داشته است. خداوندا، مگذار!

چو کردی چراغ مرا نور دار،

از آن، باد مشعل کشان دور دار!

رهی پیشم آور که فرجام کار،

تو خوشنود باشی و ما رستگار...

۰۴
اسفند

_ بانو! زمانی که با زمانه خویش نساختی ، و با مسندنشینان و امربران ایشان کنار نیامدی و آنچه جاهلان می گویند ، جاهلانه بازنگفتی ، لاجرم به تبعید ابدی روح گرفتار خواهی شد _ حتی اگر در کنج منزلی در شهری ساکن باشی_ و اگر بر نپذیرفتن پای فشردی، آواره ات خواهند کرد، یا به زندانت خواهند انداخت و به دارت خواهند کشید...

اگر نساختی ، کنار نیامدی ، نگفتی ، نپذیرفتی، پای فشردی ، آنگاه آواره ای ، اسیری پا بردار و اگر این نبودی ، همان به که نباشی!


_ آقا! من اگر شریک ذره ای از کوه دردهای شما نباشم، چگونه بستانکار سهمی از سر بلندی های شما باشم؟!